هولناک، غیرمنتظره، ناتمام؛ ‌نقد و بررسی فیلم «دشمن» ساخته‌ی‌ دنیس ویلنیو


Enemy
كارگردان: دنیس ویلنیو
فيلمنامه: خاویر گالُن [براساس رمانی از ژوزه ساراماگو]
بازيگران: جیک جیلنهال، ملانی لوران، سارا گادُن و...
محصول: کانادا و اسپانیا، ۲۰۱۳
مدت: ۹۱ دقیقه
گونه: معمایی، هیجان‌انگیز
درجه‌بندی: R


اشاره:
معتقدم «دشمن» دنیس ویلنیو تحت عنوان بهترین اقتباسی که تاکنون از آثار ژوزه ساراماگو بر پرده‌ی سینما نقش بسته، قابلِ بررسی است. اهمیت این فیلم از آنجا ناشی می‌شود که علاوه بر وفاداری کامل به ذات رمان ساراماگو و موفقیت‌اش در سینمایی کردن تعلیق خاص اثر، توانسته است گامی فراتر بردارد و به‌گونه‌ای، امضای سازندگان فیلم را هم پای خود داشته باشد و در حدِ یک برگردان سینمایی صرفاً نعل‌به‌نعل از رمان یک نویسنده‌ی مشهور برنده‌ی نوبل ادبیات، باقی نماند.

«دشمن» (Enemy) فیلمی سینمایی به کارگردانی دنیس ویلنیو، محصول سال ۲۰۱۳ به‌شمار می‌رود که براساس رمان روان‌شناختی "مرد تکثیرشده" -به پرتغالی: O Homem Duplicado- از آثار متأخر ژوزه ساراماگو، نویسنده‌ی سرشناس ساخته شده است. «یک معلم تاریخ به‌نام آدام بل (با بازی جیک جیلنهال) هنگام تماشای فیلم با لپ‌تاپ، به‌طور اتفاقی متوجه شباهت خارق‌العاده‌ی یکی از بازیگران نقش‌های فرعی با خودش می‌شود. آدام پس از جست‌وُجو در اینترنت، موفق می‌شود نام و نشانی بازیگر مورد نظر را پیدا کند. اسم بازیگر گمنام، آنتونی کلر است و همسری حامله به‌نام هلن دارد. هلن (با بازی سارا گادُن) از ماجرا اطلاع پیدا می‌کند، به دیدار آدام می‌رود و از درک شدت این تشابه افسرده می‌شود. آنتونی (باز هم با نقش‌آفرینی جیک جیلنهال) به بهانه‌ی افسردگی همسرش درصدد انتقام از آدام برمی‌آید. آنتونی، آدام را مجبور می‌کند لباس‌هایش را به او بدهد تا بتواند محبوب آدام (با بازی ملانی لوران) را به گردش ببرد...»
تصور کنید که به‌شکلی تصادفی متوجه شوید شخص دیگری هم وجود دارد که با شما مو نمی‌زند! چهره، صدا، روز تولد و حتی روز ازدواج‌اش با شما یکی است؛ شاید ابتدا -مثل کاراکتر آدام در فیلم- این شباهت برای‌تان جالب توجه باشد و ذوق‌زده شوید، اما خیلی زود پی خواهید برد که در عین حال، چقدر هولناک است مخصوصاً اگر همزادتان آدم سربه‌راهی نباشد! آدام زمانی متوجه آن روی ترسناک سکه می‌شود که آنتونی را ملاقات می‌کند. شاید تصور کنیم پس از ملاقاتی محتوم که از ابتدا انتظارش را می‌کشیدیم و این‌همه مقدمه‌چینی برای‌اش صورت گرفته، فیلم دیگر چیزی در چنته نداشته باشد و از جذابیت‌اش کاسته شود؛ اما چنین نیست! از اینجا به‌بعد، «دشمن» وارد مرحله دیگری می‌شود؛ مرحله‌ای که شاید روشن‌گر دلیل انتخاب نام فیلم هم باشد.
آدام، روشن‌فکری مبادی آداب و تحصیل‌کرده است اما آنتونی به‌اصطلاح خُرده‌شیشه دارد و آدم‌حسابی نیست. بعد از دیدار آدام و آنتونی، حالا این آنتونی است که به‌دنبال کسب اطلاعات شخصی آدام می‌گردد و تبدیل به تهدیدی برای زندگی خصوصی او می‌شود. آنتونی، آدام را تعقیب می‌کند و به حضور ماری، محبوب جوان‌اش پی می‌برد. آنتونی که یک بازیگر درجه‌ی سوم است، سناریوی حقیرانه‌ای برای نزدیک شدن به ماری می‌چیند. او با عصبانیتی ساختگی -که مقابل آینه تمرین‌اش کرده است!- آدام را که اینجا از بی‌دست‌وُپایی‌اش حرص‌مان می‌گیرد، وقیحانه تهدید می‌کند تا به مقصود شیطانی‌اش -یعنی همان تصاحب ماری- برسد؛ غافل از این‌که همزادش هم به دیدار هلن خواهد رفت.
هلن با وجود شباهت غیرقابلِ انکار همسرش و آدام، "حس می‌کند" مردی که در خانه منتظرش بوده، آنتونی نیست. از آن طرف هم ماری با دیدن جای حلقه روی انگشت آنتونی، درباره‌ی هویت او دچار شک و تردید می‌شود و مشاجره‌ی سختی میان‌شان درمی‌گیرد. هلن که از رفتار و کردار آنتونی رضایت ندارد؛ از آدام متشخص و پای‌بند به اخلاقیات، می‌خواهد پیش او بماند درحالی‌که به‌طور موازی، پلان‌هایی از اوج‌گیری درگیری آنتونی و ماری در اتومبیل می‌بینیم؛ مشاجره‌ای که نهایتاً به تصادف شدید و مرگ هر دوی آن‌ها منجر می‌شود. بدین‌ترتیب، آنتونی خیانت‌کار به سزای هوسرانی‌اش می‌رسد و در این میان، ماری بیچاره هم قربانی می‌شود. صبح روز بعد، آدام که با هویت معلم تاریخ به خانه‌ی همزاد نااهل‌اش آمده بود، انگار چاره‌ای ندارد که تا ابد "آنتونی کلر" بماند؛ یک بازیگر نقش‌های کوچکِ بی‌اهمیت و پدر کودکی که کم‌تر از سه ماه دیگر متولد خواهد شد.
دنیس ویلنیو پس از تجربه‌ی کارگردانی تریلر خوش‌ساخت «زندانیان» (Prisoners)، یک‌بار دیگر نشان می‌دهد که فیلمسازی کاربلد در این گونه‌ی سینمایی است. البته «دشمن» تحت تأثیر حال‌وُهوای ویژه‌ی اثر ساراماگو -منبع اقتباس‌اش- تریلری نامتعارف به‌شمار می‌رود. اینجا برخلاف زندانیان نیروی محرکه‌ی داستان، چیزی شبیه دزدیده شدن دو دختر خردسال نیست و به بحران هویت می‌پردازد.
جیک جیلنهال طی دومین همکاری مشترک‌اش با ویلنیو، فرصتی برای به رخ کشیدن گوشه‌ای دیگر از توان بازیگری‌اش به‌دست می‌آورد. ایفای نقش دو انسان کاملاً شبیه به هم از ‌لحاظ ظاهری که نمایش تفاوت‌های باطنی‌شان یک بازی کنترل‌شده و فارغ از هرگونه غلونمایی را می‌طلبیده، امکانی نیست که همیشه نصیب یک بازیگر شود. خوشبختانه جیلنهال این فرصت مغتنم را هدر نداده است؛ همان‌قدر که آدام مردد را دوست داریم، از آنتونی مصمم هیچ دل خوشی نداریم! شاید تصاحب بی‌دردسر یک آپارتمان شیک، همسری مهربان و... همگی پایانی خوش برای آدام -و فیلم «دشمن»- به‌نظر برسند، اما این فقط ظاهر قضیه است؛ دنیس ویلنیو و فیلمنامه‌نویس‌اش خاویر گالُن، هراس‌انگیز بودن چنین سرانجامی را با نمایش آن رتیل عظیم‌الجثه در انتهای فیلم گوش‌زد می‌کنند.
«دشمن» به‌نوعی، معلق یا نیمه‌تمام رها می‌شود که این ویژگی البته ارتباطی مستقیم با دغدغه‌ی وفاداری به رمان منبع اقتباس فیلم دارد. "مرد تکثیرشده"ی ساراماگو نیز در سطور پایانی‌اش، خواننده را در برزخ چنین تعلیقی به حال خود می‌گذارد؛ به‌طوری‌که خیال می‌کنیم ممکن است کتاب دنباله‌ای داشته باشد. ویلنیو و گالُن نیز از طریق مواجهه‌ی غیرمنتظره‌ی آدام با رتیل، درواقع تعلیق جاری در سرتاسر «دشمن» را به ذهن تماشاگران پس از پایان فیلم تسری می‌دهند تا هریک «دشمن» را آن‌طور که دوست دارند -یا فکر می‌کنند درست است- به پایان برسانند.

پژمان الماسی‌نیا
سه‌شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

پرسودترین فیلم سینمایی ۲۰۱۳ چه بود؟ ‌نفد و بررسی فیلم «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» ساخته‌ی‌ جیمز وان


Insidious: Chapter 2
كارگردان: جیمز وان
فيلمنامه: جیسون بلوم و اورن پلی
بازيگران: پاتریک ویلسون، رُز بایرن، باربارا هرشی و...
محصول: آمريكا، ۲۰۱۳
مدت: ۱۰۶ دقیقه
گونه: ترسناک، هیجان‌انگیز
درجه‌بندی: PG-13

اشاره:
شاید اگر بپرسند پرسودترین تولیدات سال گذشته چه بودند؟ شما هم مثل بعضی علاقه‌مندان سینما به "مرد آهنی ۳" (Iron Man 3)، "سریع و خشن ۶" (Fast & Furious 6) یا "مسابقات هانگر: اشتعال" (The Hunger Games: Catching Fire) اشاره کنید؛ اما دست نگه دارید! این فیلم‌ها پرفروش‌ترین‌ها هستند، سودآورترین محصول ۲۰۱۳ را در سینمای وحشت باید جست‌وُجو کرد و آن فیلمی نیست به‌جز: «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» (Insidious: Chapter 2) به کارگردانی جیمز وان که توانست با بودجه‌ای ۵ میلیون دلاری، تقریباً ۱۶۰ و نیم میلیون بفروشد، یعنی بیش‌تر از ۳۲ برابر هزینه‌ی تولیدش! درحالی‌که "مرد آهنی ۳"، "سریع و خشن ۶" و "مسابقات هانگر: اشتعال" هرکدام فقط حدود ۵ برابر بودجه‌ی اولیه‌شان فروختند. جیمز وان در در اکران ۲۰۱۳ علاوه بر «توطئه‌آمیز: قسمت دوم»، "احضار" (The Conjuring) را روی پرده داشت که آن فیلم هم صاحب گیشه‌ای موفق بود و پس از "پاکسازی" (The Purge) توانست در رتبه‌ی سوم پرسودترین‌ها قرار بگیرد. در ادامه، مروری خواهم داشت بر پاره‌ای از ویژگی‌های پرسودترین تولید ۲۰۱۳؛ با این توضیح که «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» چنان‌که از نام‌اش می‌توان حدس زد، دنباله‌ای بر فیلمی قبل‌تر از خود است، پس ابتدا به قسمت اول -محصول ۲۰۱۰- می‌پردازم.


۱- «توطئه‌آمیز» (Insidious) محصول ۲۰۱۰
پس از اسباب‌کشی، یکی از پسران خانواده‌ی جاش و رنا لمبرت به‌نام دالتون، از سکونت در خانه‌ی جدیدشان اظهار ناراحتی می‌کند؛ پدر و مادر دالتون اعتنای چندانی به گفته‌های او ندارند تا این‌که یک روز صبح جاش هرچه دالتون را صدا می‌زند، از خواب بیدار نمی‌شود و به کما می‌رود. سه ماه بعد، او هنوز به هوش نیامده است درحالی‌که برادرش فاستر می‌گوید دالتون شب‌ها در خانه راه می‌رود... «توطئه‌آمیز» یکی از پرمنفعت‌ترین پروژه‌هایی سینمای آمریکا در جدول فروش ۲۰۱۱ به‌شمار می‌رفت. این فیلم که با هزینه‌ی اندک یک و نیم میلیون دلاری تولید شده بود، توانست حدود ۶۵ برابر بودجه‌اش فروش کند! علی‌رغم این‌که «توطئه‌آمیز» هم طبق کلیشه‌ی رایج فیلم‌های ترسناک با اسباب‌کشی یک خانواده شروع می‌شود اما به‌مرور دست‌مان می‌آید که با خانه‌ای جن‌زده روبه‌رو نیستیم و مشکل، جای دیگری است. جیمز وان آسیایی‌تبار که با کارگردانی و تهیه‌کنندگی سری فیلم‌های اسلشر "اره" (Saw) در سینمای وحشت خود را مطرح کرده بود، اکنون به گزینه‌ای قابلِ اعتماد برای به سرانجام رساندن پروژه‌های ترسناک کم‌هزینه و در عین حال، سودآور تبدیل شده است. از حواشی که بگذریم، «توطئه‌آمیز» به‌نظرم بیش‌تر معمایی است تا وحشت‌آور. پی بردن به علت به خواب رفتنِ اسرارآمیز دالتون و حوادث غیرمعمولی که -حتی با وجود تعویض محل سکونت- برای لمبرت‌ها پیش می‌آید، ‌جذاب‌تر از اتفاقات ترسناک فیلم است. شاید یکی از دلایل این‌که «توطئه‌آمیز» آن‌طور که باید نمی‌ترساند، به کج‌سلیقگی در طراحی روح پلید و اهریمنی فیلم بازگردد که مخصوصاً در نماهای نزدیک، خیلی به چشم می‌آید... گرچه فیلم، دلیل تسخیر شدن جاش را برای‌مان روشن نمی‌کند؛ اما غافلگیری پایانی -تا حدودی- مانع می‌شود تا به «توطئه‌آمیز» برچسب "یک فیلم معمولی" بزنیم.

۲- «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» (Insidious: Chapter 2) محصول ۲۰۱۳
«توطئه‌آمیز: قسمت دوم» در ادامه‌ی داستان فیلم اول، به مشکلات خانواده‌ی لمبرت می‌پردازد. لمبرت‌ها به خانه‌ی مادر جاش، لورین (با بازی باربارا هرشی) نقل‌مکان می‌کنند. با این وجود، رنا (با بازی رُز بایرن) هنوز شاهد اتفاقات عجیب‌وُغریبی است که دست از سر او و بچه‌هایش برنمی‌دارند؛ اتفاقاتی که به دوران کودکی همسرش، جاش (با بازی پاتریک ویلسون) مربوط می‌شوند... موفقیت تجاری «توطئه‌آمیز» آن‌قدر قابلِ توجه بود که سرمایه‌گذاران را برای ساخت قسمت بعدی متقاعد کند؛ «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» با تیتراژی تماشایی آغاز می‌شود که مقدمه‌ی خوبی برای ورود تماشاگر به ماجراهای هیجان‌انگیز فیلم است. جیسون بلوم و اورن پلی در نگارش فیلمنامه‌ی «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» -براساس داستانی از جیمز وان و لی وانل- سعی کرده‌اند ذهن بیننده را با معماهای بیش‌تری درگیر کنند. همان‌طور که در سطور پیشین اشاره کردم؛ فیلم اول، علت وقایعی مثل تسخیر شدن جاش -که درنهایت به مرگ الیز منجر می‌شد- هم‌چنین فلسفه‌ی حضور روح پیرزن سیاه‌پوش را روشن نمی‌کند و «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» به‌نوعی تکمیل‌کننده و رمزگشای ناگفته‌های اولین قسمت به‌شمار می‌رود. فیلم البته از گزند حفره‌های فیلمنامه‌ای در امان نمانده است و به‌عنوان مثال، به‌هیج‌وجه متوجه نمی‌شویم انگیزه‌ی مادر پارکر از وادار کردن‌اش به ارتکاب قتل‌های زنجیره‌ای چه بوده و یا این‌که اصلاً انتخاب قربانیان بر چه اساسی صورت می‌گرفته است؟! اما «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» فیلم سروُشکل‌دارتری است که فیلمنامه‌اش ایده‌هایی بیش‌تر در چنته دارد. هنر جیمز وان نیز در این است که با صرف حداقل هزینه و به‌کارگیری کم‌ترین امکانات، بهترین نتیجه را می‌گیرد. جلوه‌های ویژه‌ی «توطئه‌آمیز: قسمت دوم» از اولی بهتر است و خوشبختانه دیگر اثری از آن موجود اهریمنی مسخره‌ی فیلم قبلی نمی‌بینیم! این‌که به‌جای جاش، روح پلید پارکر -در کالبد او- از جهان دیگر بازگشته است و اکنون پدر خانواده، خود تبدیل به تهدیدی برای همسر و بچه‌هایش شده؛ گرچه ایده‌ی بکری نیست و در فیلم‌های دیگری -مثلاً: "تلألو" (The Shining)- نظایرش را دیده بودیم؛ اما هنوز آن‌قدر جذابیت دارد که به‌خاطرش ترغیب به تماشای فیلم شویم.

پژمان الماسی‌نیا
چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۳

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

تحقق مضحک رؤیای اشغال بی‌دردسر تهران! نفد و بررسی افتتاحیه‌ی فیلم «پلیس آهنی» ساخته‌ی خوزه پدیلها


RoboCop
كارگردان: خوزه پدیلها
فيلمنامه: نیک شنک، جاشوآ زتومر و جیمز وندربیلت
بازيگران: جوئل کینامن، گری الدمن، مایکل کیتون و...
محصول: آمريكا، ۲۰۱۴
مدت: ۱۱۸ دقیقه
گونه: علمی-تخیلی، اکشن، هیجان‌انگیز

درجه‌بندی: PG-13


به‌خاطر علاقه‌ی بی‌حدوُحساب‌ام به سینما و این‌که معتقدم برای قضاوت درست درباره‌ی هر فیلم لازم است کلیت آن را در نظر گرفت، خیلی به‌ندرت پیش می‌آید تماشای فیلمی را نیمه‌کاره بگذارم؛ با این توضیح، هیچ‌وقت سابقه نداشته بود نمایش فیلمی را بعد از گذشت فقط ۸ دقیقه متوقف کنم(!)، اما درمورد نسخه‌ی جدید «پلیس آهنی» (RoboCop) چنین اتفاقی افتاد.
این فیلم را به دو دلیل انتخاب کرده‌ بودم؛ اول به‌خاطر این‌که بازسازی نسخه‌ی سال ۱۹۸۷ است و از دیدن فیلم اول -ساخته‌ی پل ورهوفن- در سال‌های نوجوانی خاطره‌ی خوشایندی داشتم و دوم به‌واسطه‌ی تمایل‌ام به سینمای علمی-تخیلی. اما افتتاحیه‌ی «پلیس آهنی» (۲۰۱۴) بدین‌ترتیب است: فیلم از استودیوی ضبط برنامه‌ای تلویزیونی به‌نام نواک در سال ۲۰۲۸ شروع می‌شود. مجری برنامه، پت نواک (با بازی ساموئل ال. جکسون) ادعا می‌کند که روبات‌های آمریکایی بدون به خطر انداختن جان حتی یکی از نیروهای انسانی این کشور، توانسته‌اند صلح و آرامش را به تمام دنیا هدیه کنند و تنها در خود آمریکاست که مردم از این موهبت بزرگ بی‌بهره مانده‌اند. نواک سپس ارتباطی مستقیم با مسئول بلندپایه‌ی اتاق جنگ پنتاگون برقرار می‌کند تا درباره‌ی عملیاتی که توسط روبات‌های مورد اشاره در حال انجام است، اطلاعات کسب کند...
حالا حدس بزنید این مثلاً "عملیات آزادسازی" در کدام نقطه‌ی جهان دارد پیاده می‌شود؟ تهران، پایتخت ایران! در ادامه‌ی تولید و پخش فیلم‌های ضدایرانی که مطرح‌ترین‌شان از سال‌های گذشته تا به حال را -به‌ترتیب تاریخ تولید- می‌توان «بدون دخترم هرگز»، «۳۰۰»، «آرگو» و «۳۰۰: ظهور یک امپراطوری» نام برد؛ سیاست‌زدگان افراطی هالیوود این‌بار دست به دامان فصل افتتاحیه‌ی یک به‌اصلاح بیگ‌پروداکشن محصول مشترک ام‌جی‌ام و کلمبیا پیکچرز شده‌اند. تهرانِ ۱۴ سال بعد در «پلیس آهنی» به‌شکل مخروبه‌ای کثیف و دودگرفته و ایرانی‌ها، دیوانه‌هایی تشنه‌ی خون و خون‌ریزی نشان داده می‌شوند که بویی از منطق و انسانیت نبرده‌اند و حتی از ابتدایی‌ترین غریزه‌ی حیوانی، یعنی غریزه‌ی حفظ حیات بی‌بهره‌اند!
جالب اینجاست در همان زمانی که آمریکایی‌ها با تکنولوژی فوق پیشرفته‌شان مدعی به ارمغان آوردن امنیت برای جهانیان هستند؛ مردم ایران در محله‌ها و خانه‌هایی زندگی می‌کنند که صحنه‌پردازی و دکوراسیون‌شان بیننده‌ی «پلیس آهنی» را به‌یاد حال‌وُهوای فیلم‌های آرشیوی باقی‌مانده از ایام کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا نهایتاً سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ می‌اندارد! به‌خصوص تابلوهای سردر مغازه‌ها و یا پنکه‌ی آبی‌رنگ دمُده‌ای که در لوکیشن خانه‌ی آرش بدجوری توی ذوق می‌زند! گویا اطلاعات آمریکایی‌ها درباره‌ی فضای تهران در همان دوران قبل از پیروزی انقلاب متوقف مانده است و یا این‌که نخواسته‌اند به‌روزش کنند. مورد قابل اشاره‌ی دیگر، نحوه‌ی لباس پوشیدن زنان و مردان و کودکان ایرانی است که تبدیل به ملغمه‌ای خنده‌دار از پوشش و آرایش مردم ترکیه، کشورهای عربی و... شده!
می‌رسیم به آدمک‌هایی که نقش ایرانی‌ها را -البته به‌شدت ابتدایی و ضعیف- بازی کرده‌اند. مشخص است که این‌ها یا پناهنده‌های بخت‌برگشته‌ی افغانی و پاکستانی هستند و یا این‌که اصلاً رنگ ایران را به چشم ندیده‌اند که فارسی را تا این اندازه سلیس و بدون لهجه حرف می‌زنند!!! مضحک است که نیروهای آمریکایی حافظ صلح هم با عبارت "السلام علیکم" مردم ایران را مورد خطاب قرار می‌دهند! سردسته‌ی گروه افراطی ایرانی، فردی به‌نام آرش (با بازی میثم معتضدی) است که هیچ هدفی به‌جز اطفای شهوت ضبط تصویرش به‌وسیله‌ی دوربین‌های تلویزیونی ندارد!
از انتخاب معنی‌دار نام آرش و سایه برای این شخصیت مشکل‌دار و همسرش (با بازی مرجان نشاط) که بگذریم، بخشی از دیالوگ‌های محدود آرش بیش‌تر جلب توجه می‌کند: «برام مهم نیست که کسی رو بکشید یا نه، برام مهمه که وقتی کشته می‌شید، توی تلویزیون ببیننتون!» بخش آغازین «پلیس آهنی» درواقع تحقق مضحک رؤیای اشغال بی‌دردسر تهران است. ژنرال آمریکایی در همان برنامه‌ی زنده‌ی ابتدای فیلم اظهار می‌کند که در ویتنام، افغانستان و عراق قربانی‌های زیادی داده‌ایم اما ‏این اتفاق دیگر تکرار نخواهد شد و ما می‌توانیم به اهداف خودمان بدون هدر دادن جان مردم آمریکا دست پیدا کنیم!
این‌طور که از باکس‌آفیس برمی‌آید، «پلیس آهنی» گیشه‌ی قابل توجهی هم نداشته است و حتی نتوانسته به فروشی دو برابر بودجه‌ی ۱۳۰ میلیون دلاری‌اش برسد... اگر پای تسویه‌حساب‌های سیاسی در میان نبود، سازندگان «پلیس آهنی» می‌توانستند لوکیشین ابتدایی را کشوری خیالی در نظر بگیرند یا به‌طور کلی این بخش را -که ارتباطی هم با خط اصلی داستان ندارد- در فیلم نگنجانند. حیف! «پلیس آهنی» تازه‌ترین مثال برای توصیف چهره‌ی زشت سینمای آلوده به بوی مشمئزکننده‌ی سیاست‌زدگی است. باید گفت که سینما جای چنین عقده‌گشایی‌های حقیری نیست؛ شأن سینما را رعایت کنید! پرده‌ی نقره‌ای سینما، معبد خاطره‌های خوش ماست، بیش‌تر از این آلوده‌اش نکنید لطفاً!

پژمان الماسی‌نیا
شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

وحشت‌آفرینی بدون دخل و تصرف در واقعیت؛ نفد و بررسی سری فیلم‌های ترسناک [REC]

اشاره:
اگر کاربرد عبارت "فیلم انقلابی سینمای ترسناک" را درباره‌ی اولین قسمت [REC] زیاده‌روی و مبالغه بدانیم، حداقل می‌توان [REC] را اثری پیشرو در رده‌ی فیلم‌های زامبی -زیرشاخه‌ی پرطرفدار سینمای وحشت- به‌شمار آورد. زامبی‌ها را علاقه‌مندان سینما بیش‌تر به‌واسطه‌ی جورج رومرو و مجموعه‌ فیلم‌های «مردگان زنده»اش (Living Dead) می‌شناسند. اما موفقیت سری فیلم‌های [REC] -به‌ویژه اولین فیلم- را می‌شود پیش از هر چیز، وام‌دار آثار ساختارشکنی نظیر «پروژه‌ی جادوگر بلر» (The Blair Witch Project) دانست؛ در [REC] بالاگوئرو و پلازا سعی کرده‌اند مثل «پروژه‌ی جادوگر بلر» بازیگران‌شان را در لوکیشن‌ها و حال‌وُهوایی واقعی -بدون توسل به دکور و صحنه‌پردازی- قرار دهند تا بتوانند بی‌دخل و تصرف، عکس‌العمل‌هایی حتی‌الامکان نزدیک به واقعیت "ضبط" کنند. تاکنون ۳ فیلم از سری [REC] در سینماهای جهان به نمایش درآمده‌اند؛ با توجه به اکران قریب‌الوقوع چهارمین قسمت در سال جاری -۲۰۱۴- تصمیم گرفتم مروری بر این مجموعه فیلم‌های ترسناک داشته باشم.



۱- [REC]: شروعی غیرمنتظره
[REC] ساخته‌ی مشترک خائومه بالاگوئرو و پاکو پلازا، فیلمی اسپانیایی در رده‌ی سینمای وحشت است. یک دختر جوان گزارشگر تلویزیون محلی (با بازی مانوئلا ولاسکو) با ‌همکار تصویربردارش برای ضبط برنامه‌ای از آتش‌نشان‌ها، آن‌ها را در یکی از مأموریت‌های شبانه‌شان همراهی می‌کنند. به‌دنبال ورود گروه به آپارتمان محل مأموریت و مجروح شدن یکی از پلیس‌ها توسط پیرزنی که وضع روحی متعادلی ندارد، تمام راه‌های خروجی ساختمان به‌وسیله‌ی مأموران امنیتی مسدود می‌شود... با مقادیری ذوق‌زدگی و اغراق، می‌توان [REC] را -در زمان تولیدش- انقلابی در فیلم‌های ترسناک به‌شمار ‌آورد. خوشبختانه این‌بار با یک خانه‌ی جن‌زده، خانواده‌ای ۳-۴ نفره، تاریکی شب و ماجراهایی قابل حدس روبه‌رو نیستیم و [REC] از منظری متفاوت وارد داستان دلهره‌آورش می‌شود. شیوه‌ی فیلمبرداری تک‌دوربینه در [REC] به کمک فیلم آمده و در تشدید حس تنش و اضطراب تأثیری انکارناپذیر دارد. دوربین روی دستِ [REC] کاملاً معنی‌دار است و به فیلم تحمیل نشده. تمامی اجزای [REC] اعم از فیلمبرداری، نورپردازی، صدابرداری، صداگذاری، تدوین و بازیگری در هماهنگی کامل و حد قابل اعتنایی از کیفیت به‌سر می‌برند؛ کیفیتی اندازه‌ی این فیلم و یاری‌رسان به خلق جو رعب‌آورش. به‌جز موارد مذکور، صحنه‌پردازی [REC] نیز به‌ویژه در فصل ورود دختر و فیلمبردار به پنت‌هاوس آپارتمان از امتیازات فیلم است چرا که اگر این فضا باورپذیر از آب درنمی‌آمد، به کل فیلم لطمه‌ می‌خورْد و گره‌گشایی پایانی تأثیرش را از دست می‌داد. نکته‌ی دیگر، عدم استفاده از موسیقی متن برای [REC] است؛ درواقع فیلم به‌قدری مهیج هست که حتی فرصت نفس کشیدن نمی‌دهد و جایی برای موسیقی باقی نمی‌ماند! همان‌طور که از پوسترها می‌توان حدس زد، [REC] به‌معنی ضبط و مخفف کلمه‌ی Record و درحقیقت همان عبارتی است که با شروع فرایند فیلمبرداری، بر مانیتور دوربین نقش می‌بندد؛ انتخاب [REC] به‌عنوان نام فیلم به این دلیل بوده که فیلم از دریچه‌ی دوربین یک تصویربردار تلویزیونی روایت می‌شود. موفقیت حرفه‌ای و تجاری [REC] طوری بود که ساخت دنباله‌هایی بر فیلم چندان دور از انتظار نباشد. سینمای ترسناک نیاز به ایده‌هایی نو مثل [REC] دارد.

 



۲- [REC2]: یک ادامه‌ی منطقی
[REC2] دومین فیلم از سری فیلم‌های [REC] است که توسط همان کارگردانان فیلم اول -بالاگوئرو و پلازا- نوشته و کارگردانی شده است. چنان‌که از عنوان [REC2] پیداست، دنباله‌ای بر ماجراهای نخستین فیلم از این سری به‌شمار می‌رود. داستان [REC2] حدوداً ۲ ساعت پس از حوادث قسمت اول اتفاق می‌افتد. کشیشی -که در ابتدا هویتش را مخفی نگه می‌دارد- به‌همراه اکیپی از چند مأمور GEO -گروه عملیات ویژه- برای کنترل اوضاع به ساختمان آلوده می‌رود. به‌مرور مشخص می‌شود هدف اصلی کشیش، یافتن نمونه‌ای از خون تریستانا مدیروس -دختری که آلودگی اولین‌بار از او شروع شده- است؛ مأموران ویژه از خلال گفته‌های پدر روحانی متوجه می‌شوند که مدیروس توسط شیطان به تسخیر درآمده و فقط مسئله‌ی شیوع یک ویروس، مطرح نیست... خوشبختانه بالاگوئرو و پلازا در تولید [REC2] به سرنوشت سازندگان دومین قسمت «فعالیت‌ فراطبیعی» (Paranormal Activity 2) گرفتار نیامده‌اند؛ آن‌ها به‌جای ساختن دنباله‌ی نازلی که فقط بر موج موفقیت‌های قسمت اول سوار شده است، سعی کرده‌اند [REC2] امتیازات و ایده‌هایی مخصوص به خود نیز داشته باشد. دوربین روی دست‌های [REC2] هم -مثل فیلم قبلی- توجیه منطقی دارد؛ روی لباس هریک از اعضای گروه ضربت، یک دوربین نصب شده است و [REC2] را از دریچه‌ی تصاویر ضبط‌شده به‌وسیله‌ی همین دوربین‌ها می‌بینیم. بالاگوئرو و پلازا بر [REC2] نیز جوی پرتنش و اضطراب‌آلود حاکم کرده‌اند که میزان اثربخشی‌اش -بیش از هر چیز- مدیون فیلمبرداری مستندگونه، اکت‌ها و دادوُفریادهای عصبی بازیگران و البته حاشیه‌ی صوتی فیلم است. از نظر مضمونی، مطرح شدن علت اولیه‌ی شیوع ویروس خطرناک به این صورت که تریستانا مدیروس را شیطان تسخیر کرده است، به کمک منطق روایی فیلم آمده. [REC2] دنباله‌ی آبرومندی است که خاطره‌ی خوب تماشای فیلم اول را مخدوش نمی‌کند.

 




۳- [REC3]: کاملاً مأیوس‌کننده
[REC3] سومین فیلم از سری فیلم‌های ترسناک [REC] است که توسط پاکو پلازا کارگردانی شده. کلارا (با بازی لتیشیا دوله‌را) و کولدو (با بازی دیه‌گو مارتین) یک زوج جوان اسپانیایی هستند که در شب عروسی‌شان به‌شکلی غیرمنتظره، رفتارهای عجیب‌وُغریبی از شرکت‌کنندگان در مراسم می‌بینند؛ رفتارهایی که ازدواج و ادامه‌ی زندگی آن‌ها را به مخاطره‌ای جدی می‌اندازد... ماجراهای [REC3] -که عنوان فرعی «پیدایش» (Genesis) را بر خود دارد- از نظر زمانی، به موازات قسمت‌های قبلی روایت می‌شود؛ گویا همان سگی که موجب انتقال ویروس در فیلم اول شده بود، شب پیش از برگزاری مراسم عروسی، دست عموی داماد را هم در کلینیکی گاز گرفته است و بیماری شیطانی در این قسمت بدین‌وسیله شیوع پیدا می‌کند. فیلم، افتتاحیه‌ی جذابی -همراه با عکس‌هایی از کودکی تا جوانی عروس و داماد- دارد که با یک عروسی گرم و خودمانی پی گرفته می‌شود. [REC3] تا دقیقه‌ی ۲۲ -یعنی زمان ظاهر شدن نام فیلم- از نظر کیفی با دو فیلم پیشین برابری می‌کند؛ اما به‌دنبال خروج افرادی که سالم مانده‌اند از راه کانال کولر و پناه بردن‌شان به کلیسا، [REC3] تبدیل به اثری معمولی در رده‌ی فیلم‌های زامبی می‌شود. اره‌برقی به‌دست گرفتن کلارا نیز نقطه‌ی شروع فاز سوم فیلم به‌حساب می‌آید که از آن به‌بعد تا پایان، [REC3] چیزی به‌جز فیلمی به‌شدت چندش‌آور، سطحی و مبتذل نیست. انگار پلازا در یک‌سوم آخر قصد داشته شهوت مهارناپذیرش به نمایش صحنه‌های خون و خون‌ریزی را ارضا کند! فیلم به‌غیر از این ایده‌ که زامبی‌ها در آینه شکل‌وُشمایلی شبیه تریستانا مدیروس پیدا می‌کنند، ایده‌ی تازه‌ای با خود ندارد. آرام گرفتن مبتلایان ویروس شیطانی با شنیدن صحبت‌های کشیش از بلندگو نیز به‌نحو مضحکی، باورناپذیر و فانتزی از آب درآمده! [REC3] در ایجاد تعلیق و شخصیت‌پردازی ناتوان است. فیلم‌های قبلی گرچه بازیگرِ اسمی نداشتند، ولی حضور بازیگرها آن‌قدر باورکردنی بود که به کار لطمه‌ای نخورد؛ به‌ویژه، بازی مانوئلا ولاسکو در نقش دختر گزارشگر. یکی از نقاط ضعف [REC3] اتفاقاً به انتخاب بازیگران‌اش بازمی‌گردد؛ به‌طوری‌که نجات زندگی عروس و داماد به‌هیچ‌وجه دغدغه‌مان نمی‌شود. [REC3] نام پاکو پلازا را به‌عنوان کارگردان در تیتراژش دارد و این‌بار خبری از خائومه بالاگوئرو در پشت دوربین نیست. شاید پاکو پلازا که یکی از فیلمنامه‌نویسان [REC3] هم هست، با رها کردن زامبی‌ها در محوطه‌ای بسیار گسترده‌تر از طبقات یک آپارتمان، به‌نوعی خواسته توانایی‌هایش در خلق تریلری جذاب و دلهره‌آور را به رخ بکشد و فیلم دقیقاً از همین‌جا لطمه خورده است. نمونه‌ی داخلی چنین تلاش سخیفی را می‌توان در «ارتفاع پست» ابراهیم حاتمی‌کیا دید. حاتمی‌کیا سرمست از باده‌ی غرور، با «ارتفاع پست» و لوکیشن محدودش -مثلاً- می‌خواسته تسلط تکنیکی‌اش در ایجاد تعلیق را به اهالی سینمای ایران حقنه کند و بگوید «آژانس شیشه‌ای» اتفاقی موفق نشده درحالی‌که سیدنی لومت در دهه‌ی ۵۰ میلادی با «۱۲ مرد خشمگین» (twelve Angry Men)، چنین کاری را به‌ بهترین شکل و با کم‌ترین عناصر دراماتیک، در چهاردیواریِ یک اتاق انجام داده است! بگذریم که همان «آژانس شیشه‌ای» هم کپی‌برداری نازلی از دیگرْ فیلم مطرح لومت به‌نام «بعدازظهر سگی» (Dog Day Afternoon) بود!... به هر حال، [REC3] فیلم بی‌خاصیتی است که باید در رده‌ی سینمای تهوع‌آور طبقه‌بندی شود تا ترسناک!

 




۴- [REC4]: بیم‌ها و امیدها
[REC3] در کمال تعجب، از جایی که طرفداران این سری فیلم‌ها انتظارش را داشتند، یعنی انتهای نفس‌گیر فیلم دوم شروع نمی‌شود. [REC2] زمانی به پایان می‌رسید که موجود اهریمنی وارد بدن آنجلا شده و با توسل به نیرنگ، جواز خروج از مجتمع مسکونی آلوده را کسب می‌کرد. [REC4] -با عنوان فرعی «مکاشفه» (Apocalypse)- قرار است در تاریخ سی‌وُیکم ماه اکتبر ۲۰۱۴ به نمایش عمومی دربیاید؛ حضور دوباره‌ی مانوئلا ولاسکو (بازیگر نقش آنجلا ویدال) بر پوسترهای فیلم، این نوید را می‌دهد که شاید سازندگان [REC] سر عقل آمده‌ و ادامه‌ی ماجراهای قسمت دوم را ساخته باشند! در مقایسه با اولین فیلم، فروش فیلم‌های دوم و سوم به‌ترتیب کم‌تر و کم‌تر شد؛ قسمت سوم که تقریباً فقط توانست هزینه‌ی تولیدش را بازگرداند. پلازا که از آزمون کارگردانی تک‌نفره‌ی [REC3] سربلند بیرون نیامد؛ حالا باید دید نتیجه‌ی کار بالاگوئرو -هم به‌لحاظ حرفه‌ای و چه از نظر توفیق تجاری- می‌تواند خاطره‌ی خوب تماشای فیلم‌های اول و دوم را زنده کند؟

پژمان الماسی‌نیا
دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.