Scarecrow

كارگردان: جری شاتزبرگ

فيلمنامه: گری مایکل وایت

بازيگران: جین هاکمن، آل پاچینو، آیلین برنان و...

محصول: آمریکا، ۱۹۷۳

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۱۲ دقیقه

گونه: درام

فروش: ۴ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: برنده‌ی نخل طلای کن، ۱۹۷۳

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۴۱: مترسک (Scarecrow)

 

هر بیننده‌ای که کم‌ترین مطالعه‌ای در ادبیات معاصر و شاهکارهایش داشته باشد، از میزانسن آقای شاتزبرگ در سکانس آغازین، بی‌درنگ "در انتظار گودو" [۱] برایش تداعی خواهد شد. مترسک افتتاحیه‌ی نامتعارفی دارد؛ معارفه‌ی فرانسیس و مکس با یکدیگر [و معارفه‌ی آن‌ها با ما] متفاوت و لذت‌بخش است.

«مکس (با بازی جین هاکمن) و فرانسیس (با بازی آل پاچینو) در جاده‌ای کم‌رفت‌وُآمد به هم برمی‌خورند و درحالی‌که به‌نظر نمی‌رسد هیچ وجه مشترکی داشته باشند [مکس، قوی‌هیکل و گنده‌دماغ است و فرانسیس، ریزنقش و زودجوش] با همدیگر دوست و همسفر می‌شوند. مکس به‌تازگی از زندان آزاد شده و رؤیای به‌راه انداختن یک کارواش در پیتزبورگ را دارد، او به فرانسیس پیشنهاد شراکت می‌دهد...»

از جمله ثمره‌های همراهی دوربین شاتزبرگ با این دو رفیقِ از همه‌جا رانده‌ی مترسک، درهم‌ریختن تصور اتوپیایی از آمریکاست. پربیراه نیست اگر که مترسک و فیلم‌هایی از این دست را ‌نوعی واکنش سینماگران مستقل آمریکایی به وقایع مهمی نظیر جنگ ویتنام و بیش از پیش مخدوش شدن چهره‌ی ایالات متحده به‌حساب آوریم.

عشقِ‌سینماها امکان ندارد که مترسک را ببینند و فیلم مشهور هم‌دوره‌اش، شاهکار فراموش‌نشدنیِ جان شله‌زینگر، کابوی نیمه‌شب (Midnight Cowboy) [محصول ۱۹۶۹] [۲] را به‌خاطر نیاورند. بین فیلم‌های جاده‌ای (Road movie) و رفاقتی (Buddy film)، مترسک از دوست‌داشتنی‌ترین‌های تاریخ سینماست. مترسک علی‌رغم دورنمای غلط‌انداز و زمخت‌اش، فیلمِ ظرایف و جزئیات است.

فرانسیس با سادگی کودکانه‌اش برای دوستی پیش‌قدم می‌شود، او برای مکس مسخره‌بازی درمی‌آورد و سیگارش را روشن می‌کند. کم‌تر از ۱۵ دقیقه‌ی بعد که فرانسیس از مکس می‌پرسد چرا برای شراکت در کارواش انتخاب‌اش کرده، این‌طور جواب می‌دهد: «چون تو آخرین کبریتتو به من دادی. تو منو خندوندی.» (نقل به مضمون) فرانسیس کودک بی‌غل‌وُغش و بازیگوشی است که هیچ‌وقت بزرگ نشده.

گرچه در ابتدا این فرانسیس است که به مکس آویزان می‌شود [طوری‌که حتی طی‌‌ همان سکانس نخست، بدوُبیراه‌های مکس به اتومبیل‌های عبوری را که برای سوار کردن‌شان نمی‌ایستند، عیناً بلغور می‌کند!] سرآخر معادله‌ی مذبور برعکس می‌شود و این‌بار مکس نمی‌تواند از فرانسیس دل بکند: «بلند شو لعنتی! نگاه کن! مترسک کوچولو، می‌شه بیدار شی؟ هی! بیدار شو!... هی! نگاه کن، به من نگاه کن! گوش کن! هیچ راهی توی این دنیا نیس که من بدون تو اون ماشین‌شویی رو باز کنم... به کی می‌تونم اعتماد کنم؟...» (نقل به مضمون)

یا در جای دیگری از زبان فرانسیس می‌شنویم: «می‌دونی؟ لازم نیس مردمو بزنی، فقط باید اونارو بخندونی!... هی مکس! تا حالا قصه‌ی اون مترسکو شنیدی؟... فکر می‌کنی کلاغا از مترسک می‌ترسن؟... کلاغا نمی‌ترسن، باور کن!... کلاغا بهش می‌خندن!... گوش کن! کشاورزه یه مترسکو می‌ذاره تو مزرعه‌ش با یه کلاه خنده‌دار، با یه قیافه‌ی مسخره، کلاغا ازونجا می‌گذرن و به‌نظرشون خنده‌دار میاد و بهش می‌خندن... بعد می‌گن اینجا مزرعه‌ی جرجِ کشاورزه، اون مرد خوبیه، اون مارو می‌خندونه، پس مام دیگه اذیتش نمی‌کنیم...» (نقل به مضمون) با وجود این‌که مکس در وهله‌ی اول، عقاید فرانسیس [درمورد کلاغ‌ها و مترسک‌ها] را احمقانه توصیف می‌کند اما عاقبت او هم مثل فرانسیس تبدیل به مترسکی می‌شود که از خنداندن کلاغ‌ها لذت می‌برد.

پاچینو بلافاصله پس از پدرخوانده‌ی افسانه‌ای [۳] در مترسک بازی کرد و با ایفای نقشی از زمین تا آسمان متفاوت با مایکل کورلئونه، تک‌خال دیگری برای ثبت در کارنامه‌اش طی دهه‌ی پرفروغ ۱۹۷۰ از جیب بیرون آورد. جری شاتزبرگ یک شاهکار کوچک دیگر نیز [باز با حضور آل پاچینو] دارد، وحشت در نیدل‌پارک (The Panic in Needle Park) [محصول ۱۹۷۱]، فیلم دوم خودش [۴] که آن‌هم تصویری تلخ و پرقدرت از تیره‌روزی‌های حاشیه‌نشینان نگون‌بخت آمریکا [این‌دفعه: منهتنی‌ها] به دست می‌دهد. وحشت در نیدل‌پارک از فیلم‌های محبوب نگارنده است.

رمز ماندگاری مترسک، ترسیم پر از ریزه‌کاری و صحیحِ روابط انسانیِ جاری در آن است. در مترسک هم‌چنین صمیمیت و گرمایی موج می‌زند که در کنار خوش‌عکس بودن و نقش‌آفرینیِ درجه‌یک بازیگران اصلی‌اش، سه ضلع مثلثِ جذابیت فیلم را تشکیل داده‌اند. مترسک کوششی ستایش‌برانگیز برای به سینما آوردن سیر شکل‌گیری یک رفاقت مردانه‌ی استخوان‌دار و درست‌وُدرمان میان دو آدم به‌کلی بی‌ربط، با پرهیزی قابلِ احترام و سخت‌گیرانه از آلودن‌اش به ابتذال است... گودوی مترسک درواقع همان "افتتاح کارواشِ" کذایی است؛ وقتی مکس چندبار از باز کردن ماشین‌شویی و شراکت قریب‌الوقوع‌اش با فرانسیس دم می‌زند [از رؤیت حال‌وُروز نزارشان] به‌تدریج به مخاطب الهام می‌شود که این اتفاق هرگز نخواهد افتاد.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴

[۱]: Waiting for Godot، نمایش‌نامه‌ی معروفِ ساموئل بکت.

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد کابوی نیمه‌شب، رجوع کنید به «رؤیای فلوریدا»؛ منتشره در دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: پدرخوانده (The Godfather) [ساخته‌ی فرانسیس فورد کوپولا/ ۱۹۷۲].

[۴]: وحشت در نیدل‌پارک دومین فیلم آل پاچینو هم هست.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.